شما نمیتوانید به اختیار خود اشک بریزید اما میتوانید دروغ بگویید.این نشانه حرمت اشک است...



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 4 بهمن 1398برچسب:اشک,دروغ,حرمت اشک,, توسط وحید

میرفتیم میهمانی.مادر لباسهایی راکه تازه برای محمود خریده بود اورد و گذاشت لب طاقچه . پیراهن لیمویی رنگ شلوار لی و یک جفت کفش کتانی زیبا . وقتی پوشید گفتم:محمود په قدر به تو می اید

!خیلی خوشگل شی! سریع انها را در اورد وگفت : شاید کسی دلش بخواهد این لباس را داشته باشد

و افسوس بخوردانوقت فقط شرمندگی اش برای من می ماند .

کارهای ترخیصش را انجام دادیم و برگشتیم داخل اتاق تا...



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ شنبه 8 بهمن 1391برچسب:خاطرات شهدا, توسط وحید

یه روز حضرت علی به سلمان گفت نصیحتم کن!

سلمان گفت:اقا شما باب علم و دریای علم هستید من چطور شما را نصیحت کنم؟

حضرت فرمود:



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ شنبه 7 بهمن 1391برچسب:نصییحت , سلمان ,حضرت علی,, توسط وحید

بچه ها کی میدونه حبیب ابن مظاهر چقدر امام حسین رو دوست داشت ؟

خدایی ما که این همه دم از امام حسین میزنیم!!حاضریم براش چه کاری انجام بدیم؟

یکی از دوستان از حبیب برام گفت یه جورایی خیلی با این حرفش حال کردم ولی هر وقت یادم میاد یه جورایی داغونم میکنه!

میگفت تنها کسی که دو بار برا امام حسین جون داد حبیب بود. تو کودکی حبیب بالای پشت بام خونه بوده که امام حسین میاد در خونشون دنبالش. پدرش صداش میزنه حبیب! حسین اومده دنبالت انقدر از کودکی عاشق امام حسین بوده تا این جمله رو میشنوه حواسش پرت میشه عقب عقب میاد از پشت بام می افته پایین میمیره که امام حسین دستی به سرش میکشه و...!!

حالا بینی و بین الله چقدر تو عمل امام حسین رو دوست داریم؟؟؟؟؟

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 دی 1391برچسب:بچه ها یعنی چجوری میشه ادم اینجوری عاشق امام حسین باشه؟؟!!, توسط وحید

 

 نوشته های رتبه اول کنکور سال ۶۴ ،ساعتی قبل از شهادت

گوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است؟اینها آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی سال 1364 است که تنها ساعتی قبل از شهادت به رشته تحریر در آمده است .

چه کسی می تواند این معادله را حل کند؟؟

 چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟ چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن ،یعنی آتش ،یعنی گریز به هر جا ،به هر جا که اینجا نباشد ،یعنی اضطراب که کودکم کجاست ؟ جوانم چه می کند ؟دخترم چه شد ؟

به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟ کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود ، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است ؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.

کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست ؟ چه کسی در هویزه جنگیده ؟ کشته شده و د آنجا دفن گردیده؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند:

 

"نبرد تن و تانک؟!" اصلا چه کسی می داند تانک چیست ؟ چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود ؟ آیا می توانید این مسئله را حل کنید ؟

 

گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است ؟ کدام گریبان پاره می شود ؟ کدام کودک در انزوا وخلوت اشک می ریزد؟

 

وکدام کدام...؟ توانستید؟؟ اگر نمی توانید،این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:

 

هواپیمایی با یک ونیم برابر سرععت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین ،ماشین لندکروزی که با سرعت در جاده مهران-دهلران حرکت می نماید،مورد اصابت موشک قرار می دهد،اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟کدام سر می پرد ؟چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید ؟چگونه باید آنها را غسل داد ؟چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟

 

چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم وفقط درس بخوانیم . چگونه می توانیم در ها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم ؟ کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی ؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟ از خیال ، از کتاب ، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد ؟

 

کدام اضطراب جانت را می خورد ؟ دیر رسیدن به اتوبوس ، دیر رسیدن سر کلاس ، نمره گرفتن؟ دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک ، به ماشین ، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا ؟"صفایی ندارد ارسطو شدن،خوشا پر کشیدن ،پرستو شدن"

 

آی پسرک دانشجو ، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است ؟ جوانی به خاک افتاده است؟

 

آی دخترک دانشجو ، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد به اشک نشانده اند ؟ و آنان را زنده به گور کردند ؟هیچ می دانستی؟ حتما نه!...

 

هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می ورد ، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطه ای نم یافتی با امید های فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!! اما تو اگر قاسم نیستی ، اگرعلی اکبرنیستی ، اگر جعفر و عبدالله نیستی ، لااقل حرمله مباش ! که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد. من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد....

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, توسط وحید

هم قد گلوله ی توپ بود.

گفتم: چجوری اومدی اینجا؟گفت:با التماس!

چجوری گلوله روبلند میکنی میاری؟ با التماس!!به شوخی گفتم : میدونی ادم چجوری شهید میشه؟

لبخندی زد و گفت:با التماس!

تکه های بدنش رو که جمع کردم فهمیدم خیلی التماس کرده!!


نوشته شده در تاريخ 18 دی 1391برچسب:, توسط وحید

صفحه قبل 1 صفحه بعد